خاطره:شماره 1. حامدرحیمی پنجکی

عامیانه و روتین ، بیانی که هرروز تو جامعه وجودداره رو بکار میبرم که قابل فهم باشه، 
من حامد رحیمی پنجکی هستم، 
سال شصت و هفت ، آذرماه، روز بیست و هفتم، ب دنیا اومدم، یادم میاد 
شش سالم بود که  از تلویزیون یه مسابقه ی تکواندو پخش شد، وقتی دیدم 
دونفر باهم مبارزه میکنن و انعطاف بدنی دارن  رفتم پیش بابام گفتم منم میخوام بم 
مسابقه، گفت باید اولش بری باشگاه تمرین کنی بعد بری مسابقه، گفتم پس بریم باشگاه، فردای اونروز  دم عصر رفتیم یه باشگاه پایین تر از محلمون، باشگاه فجر بهمن، تو باشگاه آموزش خیلی از رشتهای رزمی بود ،ما تایم تمرین ووشو رسیدیم و 
همونو ثبت نام کردیم، یعنی اگر تایم تکواندو یا کاراته میرسیدیم اونارو ثبت نام میکردیم، از قبل رو رشته ی خاصی تمرکز و تحقیق نداشتیم، تمریناتمو شروع کردم، یکسال اول مبتدی حساب میشدم و فقط فکر تمرین بودم، بعداز یکی دوسال تمرین رفتم کلاس اول دبستانو مدرسه شروع شد، 
تو مدرسه با دوتا از همکلاسیهام که همباشگاهی هم بودیم کل کل داشتیم، هرروز باهم گلاویز میشدیم تا نفس داشتیم کتک کاری میکردیم.
همین کل کلها باعث شدن تو باشگاه تمریناتمو  جدیتر ادامه بدم تا قدرتم بیشتر بشه بتونجم جفتشون رو کتک بزنم(خنده) 
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.